خسته ام ؛خیلی خیلی خسته ام
خسته ام از این همه فشار بی خود و بی معنی زندگی که مثلا میخواهد ما را
فولاد آبدیده کند. آخر به چه قیمتی بسته دیگر ما هم آب سرد و آرامش نیاز
داریم . بس نیست این همه پتک که خوردیم !!؟
خسته ام از انسانهایی که فقط شمایل انسان دارند.
خسته ام از درس خوندن و باز هم عقب بودن ،
خسته ام از تنهایی. خسته ام از این که هنوز کسی را پیدا نکرده ام که
بتوانم در کنارش آرامش روحی پیدا کنم؛گپی بزنیم و اون کسی باشه که بشه با
او بهترین لحظات زندگی را ساخت .
خسته ام از تنهایی و خسته از مجرد
بودن . هر چه بیشتر سعی و تلاش کردم کمتر نتیجه گرفتم. این همه آدم با هم
جفت میشن چرا من باید تنها بمانم .
خسته ام از این همه موجود انسان نما که پیکره آنها را انگار از یخ ساخته اند.
سرما خوردم از این همه سرما . از همه پاییز و زمستان بیزارم .
مطمئنم که روزهای گرم زندگی من هم میرسد بزودی ، ولی اینبار اگر بخواهم
بهار و تابستانم را با کسی قسمت کنم دقت خواهم کرد. چون در کنار یک پیکره
زیبا، و الهه ای از یخ نمی توان در هوای مطبوع و گرم و درکنار ساحل شنی و
زیبای دریا، لذت برد.
به همراه خودم عشق را می برم، که گرمای آن
وجودم را گرم کند و لذت بخش زندگی باشد و یخ را در نوشیدنی ام میاندازم
که؛ خنک کننده و گوارا بخش وجودم شود .
خسته ام
خسته ام از چیزهایی و کسانی که عین باد سرد زمستونی به صورت آدم سیلی میزنند.
دلم باد بهاری و تابستانی می خواد
برام مهم نیست که دیگران چی فکر می کنن ، ولی من دیگر خسته ام ، دیگر
نمیتونم این همه فشار و مشکلات و درگیری ها را تحمل کنم. .دلم گوشه دنجی
میخواد که فقط گرمای آفتاب باشه و صدای جویبار و دمی آرامش روحی. دلم
میخواد دیگر به هیچ چیز و هیچ کسی تو این دنیا فکر نکنم.
خسته ام از
آدمهایی که ، ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده و ولی نه بطنی دارند و نه
عمقی جزو "حزب معظم باد" هستند و "گربه صفت" به معنای واقعی کلمه .
خسته ام از دشمنان دوست نما و از دشمنان کینه ای ؛ که میانه ای با صلح
وآرامش و رفع کینه ندارند.وجودشان پر از سیاهی است و تمام تلاش خودشان را
میکنند که این سیاهی را هم وارد روح و زندگی تو بکنند.
با هیچ
سیاه دلی صحبتی ندارم؛ شما ها در سیاهی خود غوطه ور باشید واز آن لذت
ببرید ؛ ولی نخواهید که دیگرانی را به زور و حتما با خودتان در این سیاه
کاری ها شریک کنید.
من سفیدم؛ من پیام صلح و دوستی و خوبی هستم. من پرچم سپیدی هستم و خواهم ماند.
خدایا بابا کجایی ، چرا کمک نمی کنی ؟خسته ام
خسته ام از "خدایی" که همیشه غایب هست. خدایی که هروقت واقعا کارد به
استخوان آدم میرسد و از استخوان رد میشه؛ تازه سر و کله اش پیدا میشه.
همیشه نمی توان از او کمک خواست؛ چون گاهی وقتها مشغول رتق وفتق امور آدمهای مهمتری از من و ما است.
خسته ام از این همه ایمیل و پیغامی که برای خدا فرستادم و جوابی که نگرفتم
خسته ام از این همه فشار اعصاب خردکن زندگی . خسته ام از صدای زنگ تلفن
،زمانی به جنبش می افتد و به صدا در می آید که به درد کسی میخوری و بعد هم
زنگی که دائم در گوشم به صدا در می یاد و تکرار میشه "زنگ سکوت
جمعه 4 اردیبهشت 1388 - 9:08:28 PM